پارت سی و نهم :

با ترس و لرز روی کاغذی برایش نوشتم:

-کارون حس می کنم اتفاقات عجیبی در حال افتادنه. یعنی با مرگ تارادیس ماهم می میریم.

کارون دوباره چراغ شارژری را روشن کرده بود.

با صدای شبیه زمزمه گفت:

-احتمالا. من اون کتبیه م یه تله بوده تا نفرین به اونها منتقل شه.

بعد در روشنایی کم نقشه بزرگی از تونلهای پرپیچ و خم را باز کرد:

-فکر کنم اگه یکم دیگه بریم به این

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    سلام امیدوارم تعطیلات استراحت کردیدوایناچرابالاپایین میشن ۰😘🙏

    ۹ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    سلام، نمیدونم

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.